در مطلبی خواندم بچه شاه مدعی شده مجاهدین در جنگ با «سربازان ما» جنگیدهاند و..!
عبارت «سربازان ما» به غیرتم برخورد و بر آن شدم این چند سطر را برای اطلاع نسل جوان بنویسم.
شاه و شیخ غلط میکنند ما را سربازان خودشان یا فرزندان خودشان بنامند و نجس کنند.
ما فرزندان مردم ایران و بخصوص قشر زحمتکش جامعه بودیم که استخوانهایمان زیر چکمه شاه و نعلین آخوند خرد شد و درحالیکه فرزندان خودشان را در ناز و نعمت و لای پر قو پروار میکردند ما را به زور اسلحه به خدمت اجباری سربازی میبردند.
مرا به دستور خمینی که جبهههای جنگش که خالی شده بود، با شلیک رگبار دستگیر و روانه جبهههای جنگ کردند.
پس از شکست لشکر ۷۷ نور چشمی امامشان (لعنت الله علیه) بدست ارتش آزادیبخش، من به شدت زخمی شده بودم و چون میدانستم سپاه پاسداران منطقه را به صورت «فرشی» خمپاره باران میکند تا هیچ مجروحی زنده به پشت جبهه نرود و اخبار شکست به مردم نرسد، به رزمندگان ارتش آزادیبخش پناه بردم و اصرار کردم همراه آنها به سمت عراق بروم.
هوا روشن شده بود و عملیات ارتش آزادیبخش تمام شده بود و آخرین تیمها مشغول ترک منطقه بودند، آنها فرصت و توان حمل مجروح نداشتند و گفتند نمیتوانند مرا همراه خودشان ببرند؛ ولی بدلیل اصرار من با ستاد فرماندهیشان تماس گرفتند و فرمانده آنها که بعدا فهمیدم فرمانده افسانه (خواهر مجاهدم حمیده شاهرخی) است، وقتی شنید من اصرار دارم با آنها بروم دستور داد کولش کنید بیاورید.
مجاهدین در بهترین بیمارستان و با بهترین رسیدگیهای پزشکی جراحتم را درمان کردند. من که مناسبات وحشی پاسداران و کمیته چیهای خمینی را تجربه کرده بودم، جذب مناسبات بسیار سطح بالای مجاهدین شدم و به آنها پیوستم، با این امید وآرزو که این مناسبات انسانی را جایگزین وحوش خمینی در کشورم بکنم.
***
در این سالیان دهها بار خود برادر مسعود چه بطور خصوصی و چه بطور جمعی پیام میدادند که مبارزه هر روز سختتر میشود و به من گفتند دنبال زندگی و خانوادهام بروم، حتی مسئولین سازمان تعهد تامین زندگی بلحاظ مالی را هم به من دادند، اما همیشه پاسخ من چهار بیت شعر بود:
آنکس که تو را شناخت جان را چه کند؟ فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
دیوانه کنی هردو جهانش بخشی دیوانه تو هر دو جهان را چه کند؟
تصمیم گرفتهام تا سرنگونی آخوندها یک دم از پا ننشینم و هرگز از این عهدم با خدا و خلق کوتاه نیامده و کوتاه هم نخواهم آمد. بگذار شرایط هر چقدر هم میخواهد سخت و سختتر بشود، بط را ز طوفان چه باک؟
ما گر ز سر بریده میترسیدیم در محفل عاشقان نمیرقصیدیم
***
در این سالیان بدلیل مناسبات سطح بالای تک تک مجاهدین هرگز و حتی یک لحظه احساس خستگی از مبارزه یا کم کردن تلاش برای سرنگونی نداشته و ندارم که به دو دلیل است:
دلیل اول: پرداخت قیمت مبارزه تمام عیار از سوی رهبری مجاهدین
از بعد از آتش بس در جنگ خانمانسوز خمینی بطور مستمر رهبری سازمان دارد قیمت سیاسی حضور ما در صف مبارزه را میدهد و هرگز و هیچگاه یک کلمه یا حتی اشعهای ازمنت گذاشتن از هیچیک از مسئولین سازمان ندیده و نشنیدهام.
از سال۷۰ تا سال۸۲ یعنی در فاصله بین دو جنگ آمریکا با عراق، آخوندها بطور مستمر از طریق سازمان ملل و صلیب سرخ رهبری ما را تحت فشار میگذاشتند و ما را سربازان یا فرزندان خودشان خطاب میکردند که برای ما توهین آمیز بود که با اشک تمساح ریختن برای ما به رهبری سازمان فشار وارد میکردند تا از این طریق ما را خسته و کلافه کنند تا از مبارزه برای آزادی و آرمان سرنگونی دست برداریم.
از سال ۸۲ تا ۹۳ یعنی بعد از جنگ دوم آمریکا در عراق که به سقوط حکومت عراق انجامید تا وقتی که از عراق خارج شدیم، هدف اول آخوندها با بسیج خانوادههای مزدور خودفروخته و ۳۲۰ بلندگو بودیم که بهای سیاسی آن را سازمان و رهبریاش پرداختند. به مجاهدین اتهام مغزشویی و صدها مارک و برچسب دیگر میزدند و ما را فرزندان خودشان میخواندند، که همزمان با وجود نام سازمان در لیست تروریستی غرب بود که گرفتاریهای سیاسی زیادی را برای سازمان ایجاد میکرد ولی سازمان علی رغم پرداخت بهای سنگین سیاسی ذرهای از اصول انسانیاش کوتاه نیامد و اجازه نداد فشاری مستقیم به ما وارد شود.
دلیل دوم : مناسبات سطح بالای مجاهدین
برای فهم این منظور، یک مثال کوچک را به اختصار میآورم که خود گویای بزرگ منشی و از خود گذشتگی مجاهدین است.
بدلیل مشکلاتی که در ایران داشتم، نتوانسته بودم به تحصیلاتم ادامه بدهم و سطح سوادم پایین بود.
در سالهای ۶۹ تا ۷۱، من در یک تیم تعمیراتی مجاهدین بودم، اما مناسبات جمعی مجاهدینی که با آنها کار میکردم، طوری بود که فکر میکردم از بقیه سطح سواد و معلومات فنیام بیشتر است، روزی بصورت اتفاقی برگه ای را دیدم که مشخصات پرسنلی تیم تعمیراتی در آن قید شده بود، یکی دکترای مکانیک و دیگری فوق لیسانس فیزیک و … هر کدامشان مدارج بالایی از علم و تخصص داشتند ولی در یک مناسبات انسانی اجازه نداده بودند من در این دو سال متوجه سطح سواد آنها و دچار خود کم بینی بشوم، طوری خاکی و افتاده تنظیم میکردند که با وجود آنکه در تمام ۲۴ساعت روز با هم بودیم متوجه سطح سواد آنها نشده بودم.
یعنی مناسبات انسانی بر مناسبات تخصصی پیشی گرفته، که همین تداوم مبارزه برای کسی چون من را سهل میکند.
بعد از آن فهمیدم که تمام مجاهدین همین ویژگیهای برجسته انسانی را دارند و این تبدیل به اخلاق و روش و منش مجاهدین شده است، پدیدهای که برای پاک کردن آثار نجاستهای شاه و شیخ از دامن کشورمان بسیار نیازمند آن هستیم و بعد از سرنگونی آخوندها هم برای بازسازی کشورمان بسیار بیشتر نیازمند آن خواهیم بود.
بنابر این ما قربانیان حاکمیتهای شاه و شیخ بودیم و هرگز سربازان یا فرزندان آنها نبودهایم. خمینی ما را هیزم تنور جنگ خانمانسوزش کرد و دو میلیون انسان را یا در جنگی بیسرانجام که فقط برای حفظ قدرت و حاکمیتش بود، به کشتن داد و یا مجروح و از دور خارج کرد…
نه بچه شاه و نه پاسداران سیاسی نظام نمیتوانند و نباید قربانیان جنگ ضد میهنی خمینی را مورد سوء استفاده سیاسی خود قرار بدهند. همان جنگ ضد ملی و ضد میهنی که بچه شاه به خمینی درخواست میداد تا بعنوان یک پاسدار خلبان داوطلب خدمت به او شود.
***
ماموریت کنونی بچه شاه ربودن مجدد انقلاب مردم ایران است. یعنی ارتجاع و استعماری که پدر بزرگش را برای مقابله با دستاوردهای انقلاب مشروطه تاجگذاری کرد، پدرش را با کودتا به مردم ایران تحمیل کرد و در انقلاب ۵۷ هم خمینی را برای از بین بردن انقلاب ایران بعنوان رهبر قالب کرد، حالا هم که حکومت آخوندی در آستانه سرنگونی است تلاش میکنند با جمع کردن مشتی خائن به ملت و جنایتکارانی که هنوز در برابر عدالت قرار نگرفته اند، مجددا محصول انقلاب را بربایند.
ولی کور خواندهاند؛ چون اینبار انقلاب نگاهبان دارد، زنان و جوانانی که کف خیابان هستند بخوبی میدانند که چه چیزی باید برود و چی باید جایگزین شود؟
بچه شاه باید قبل از هرچیز پاسخ بدهد که ۳۵میلیارد دلار پول دزدیده شده از ملت ایران توسط پدرش که روزنامه فایننشال تایمز در سال۱۳۹۱، به آن اذعان کرد، به کجا رفته است؟ و تنها۱۶۰چمدان طلا و جواهرات خزانه پادشاهی که از ایران خارج کرده بودند و بعد از مرگ شاه، توسط پسرخاله فرح جابجا شد؛ کجاست و چگونه میخواهد به مردم ایران که صاحبان اصلی این اموال هستند، برگرداند؟
شاه پرستی و خمینی صفتی را اکنون هر بچه مدرسهای ایرانی هم میشناسد و محال ممکن است بتوان سر این نسل هوشیار و آگاه کلاه گذاشت. چیزی بنام سلطنت طلبی وجود ندارد چون طبق قانون اساسی شاهنشاهی پادشاهی موهبت الهی است که به ابنای ذکورشان (و نه فرزندان دخترش) تنفیذ میشود و معمولا هم با کودتا توسط اجنبی به مردم تحمیل میشود.
الان هم میبینیم که با فرصت طلبی عینا مانند خمینی خیز موج سواری را برداشته درحالیکه هیچ حرف و برنامه مشخصی و هیچ سابقهای هم که بتواند ارائه کند، ندارد.
چنین آدمی حتی اگر بر فرض محال به قدرت هم دست پیدا کند برای تثبیت قدرتش مانند خمینی نیاز به راه انداختن حمام خون دارد که از همین الان خیز آن را هم با چنگ و دندان نشان دادن به مجاهدین و جوانان انقلابی کف خیابان با علم کردن عکس پرویز ثابتی جنایتکار زیر عنوان «کابوس تروریستهای آینده» برداشته است.
ولی دزد ناشی به کاهدان میزند، حتی خمینی هم از ابتدا تیغ سرکوب را بلند نکرد و با هیئت یک پیر فرزانه وارد شد، بعد مجاهدین نقاب از چهره پلیدش انداختند.
بعنوان کسی که قربانی جنگ ضدمیهنی خمینی بودهام، یکبار دیگر تاکید میکنم که ما سربازان شیخ و شاه نبودهایم و نیستیم، بلکه کابوس آنها هستیم. ما فرزندان خلق قهرمان ایرانیم که برای آزادی میهن اسیرمان از پای نخواهیم نشست.
محمد گلزار
فروردین ۱۴۰۲